سید بردیاسید بردیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 روز سن داره

کوچولوی خوش اخلاق مامانی و بابایی

من و شیطونیام ...

  از اونجایی که شرایط کاری بابایی طوریه که نمی شه همیشه صندلی ماشینم توی ماشین بمونه مامان صندلیم و می زاره توی خونه همین جلوی در باشه که هر وقت می خوایم بریم بیرون سریع من و بزاره توش و دبرو که رفتیم   و از اونجایی که من شدیداً به صندلی ماشینم علاقه دارم روزا می رم توش می شینم و TV  نگاه می کنم... آخه توش خیلی راحتم    اونی هم که توی دست و دهنمه اسمش هویجه      اما گاهی اوقات هم که خسته باشم وخوابم بیاد در حال دیدن TV  همون جا خوابم می بره  وقتایی که از مبل می رم بالا و می رم روی پشتی مبل و از اونجا هم دسترسی پیدا می کنم به اپن آشپزخونه و هر چی که روشه. البته...
29 ارديبهشت 1391

ایستادن

وقتی که یکساله ی خوردنی من روی پاهای کوچولوش بلند می شه و خودش و تشویق می کنه  البته این کارش جدید نیست. دقیقا 12 ماه و یک روزش بود که برای اولین بار از حالت نشسته بلند شد و روی پاهاش ایستاد. امروز 12 ماه و 25 روزشه که من دارم این مطلب و می زارم. چون زودتر از این عکسی ازش نداشتم. هر بار می خواستم عکس بگیرم سریع می نشست. اما الان مدت زمان طولانی تر می ایسته  ...
26 ارديبهشت 1391

روز من ...

یه فرشته ی کوچولو روی زمین ، یه هدیه خیلی بزرگ و پرارزش از طرف خدای من ، منو پر کرد از یه عالمه حس ناب دوست داشتن ... منو پر کرد از حس غرور به خاطر زن بودنم ، به خاطر مادر بودنم.منو پر کرد از حس زندگی ... روز من ... روز مادر... چقدر این کلمه بهم اعتبار می ده ، بهم اعتماد به نفس می ده، بهم شجاعت می ده، بهم آرامش می ده، بهم عشق می ده، بهم زندگی می ده... چقدر خوبه تو رو دارم. تویی که خالق این همه حس خوبی   پسرم ، نفسم ، سالروز با تو بودنم،  تو رو داشتنم ،  سالروز مادر بودنم مبارک ...
23 ارديبهشت 1391

بردیا و ارشا تپلی

اینم دوست کوچکتره بردیا، ارشا تپلی نی نی خاله کتی البته بردیا وقتی داشتیم عکس می گرفتیم یه کم اعصابش ضعیف بود و هیچگونه حاضر نبود پستونکشو از دست بده   ما هم با پستونک عکس گرفتیم  وای که وقتی مشکی تنت باشه بیشتر عاشقت می شم  ...
21 ارديبهشت 1391

عکس

  خونه مامان محبوبه جلوی ورودی آشپرخانه  توی ماشین لگو به دست لالا کرده در حال شيطنت  تازگیا هر بار دورببن دستم می بینه یه فیگوری می گیره  قلیون هم یکی از اسباب بازیهای جدیدش شده در حال حرکات ورزشی  میز جلوی مبل رو به خاطر ایشون برداشتیم گذاشتیم گوشه خونه. هر چی هم روش بوده جمع کردیم. هم جای بازیش باز بشه و هم مثلا یه سدی باشه برای این دکوری ها . اما انگار براش بهتر هم شده. میره بالای میز و هر چی می خواد بر می داره !!!! اینجا هم آقا نشسته ازش عکس بگیرم اینم یه خواب خوشمزه بعد از کلی شیطونی  ...
17 ارديبهشت 1391

آنچه گذشت ...

  « می زارم توی ادامه مطلب »  صفر ماهگی  یک ماهگی دو ماهگی  سه ماهگی چهار ماهگی  پنج ماهگی  شش ماهگی  هفت ماهگی  هشت ماهگی   نه ماهگی   ده ماهگی   یازده ماهگی دوازده ماهگی  نازنینم ، بهترینم چه دعایی کنمت بهتر از این: خنده ات از ته دل ، گریه ات از سر شوق ، روزگارت همه شاد ، سفره ات رنگارنگ و  تنی سالم و شاد ..... که بخندی همه عمر   ...
11 ارديبهشت 1391

سرزمین عجایب

دیروز بابایی یه کم کاراش سبک تر بود به خاطر همین زودتر اومد خونه. بعدشم مامانی و بابایی تصمیم گرفتن من و ببرن پارک. مامان پیشنهاد داد بریم یه پارک بزرگ مثل پارک لاله ... اما ناگهان بابایی گفت بریم سرزمین عجایب. مامان اولش استقبال نکرد. آخه گفت بازی های اونجا شاید هنوز واسه من زود باشه. اما بابایی راضیش کرد. این بود که قرار شد بریم سرزمین عجایب. اسمش که جالب اومد به نظرم. به خاطر همین منم حسابی خوشحال شدم و فهمیدم داریم میریم جایی که یه عالمه اسباب بازی توشه عکسا رو توی ادامه مطلب ببینید چون زیاده   بنابراین راهی سرزمین عجایب شدیم اینجا توی صندلی ماشینم حسابی آقا بودم و آروم و ساکت نشسته بودم تا رسیدیم ...
10 ارديبهشت 1391

اسباب بازی های مورد علاقه

 اول از همه استخر توپم که خیلی خیلی دوسش دارم. از صبح که بیدار می شم یه سره می رم می شینم توش.  وقتایی هم که مهمونی باشیم دلم خیلی براش تنگ می شه تا از بیرون میایم قبل از همه چی می رم سراغ استخر توپم  لگوهام هم خیلی دوست دارم. خاله جونم برام خریده. تا می بینم مامانی داره جمع می کنه سریع خودم و می رسونم و سطل و بر می گردونم. اصلا دوست دارم لگوهام همه جای خونه ولو باشه      اینم اسباب بازیهای دختر خاله امه که هر وقت می رم خونه مامان محبوبه دوست دارم باهاشون بازی کنم. مخصوصا این اجاق گازی که دستمه از همه بهتره. کلا ظرف و ظروف و وسایل آشپزخونه دوست دارم. حالا مامانی می خواد یه سری ...
6 ارديبهشت 1391
1